نگاهی به صفحه می اندازی و سعی می کنی کلمات را کنار هم بچینی. یک خط می نویسی به سختی خط دوم و به خط سوم که می رسی قلم خشک می شود. بی ذوق و بی هنر، این گونه نوشتن را خوب می شناسم بر گرفته از اجبار است نه لذت. بی تردید محکوم به شکست.

اما نوع دیگری هم وجود دارد. برای مثال بعد از ظهر تصادف کردی و یک طرف ماشینت رفته است به کلانتری می روی و بعد از شکایت و کلی داد و بیداد و یک روز سخت را پشت سر می گذاری و پای پیاده به خانه می رسی حالا یک چیز مهم فارق از این که آن چیز چیست داری. با شوق و ذوق به تعریفش می نشینی یا به نوشتنش در شبکه های اجتماعی یا به هر طریقی در هر جایی دیگر از جمله بیان آن برای نزدیکان. این ذوق نوشتن مثل موتور رو رویس می ماند. به حدی خوب است که سرت را بالا می آوری می بینی هزارو پانصد لغت بی زبان را به روی کاغذ آوردی. از خواندنش هم لذت می بری چه رسد به اشتراک گذاریش با دیگران. همان پست اتفاقا بیشترهم خوانده می شود و مخاطبانی که بعد از خواندن خط اول فرار را بر قرار ترجیح می دادند اینبار یک نفس تا آخر می خوانندش.

داستان نویسی همین است. ذوق می خواهد. اتفاق می خواهد. شاید آن اتفاق در زندگی واقعی هنرمند و نویسنده بیوفتد و شاید هم در فکر و رویایش.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جوان ایرانی ،Unemployed angel خاموشی هایم سند بلاست کیف دوربین عکاسی مامان پز اِل مارالی Rzahabook تشریفات عروس وکتور و گرافیک